۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

نهال دوستی بنشان......

اینروز ها، شاید هم این چند سال اخیر، اکثر مردم ما مبدل به کارشناسان سیاسی شده اند. در تاکسی، هنگام خرید، در خبازی، دکان ها و خلاصه هر جایی که دو نفر با هم یکجا باشند، یکی از موضوعاتی که به شکل جدی روی آن بحث میکنند سیاست مملکت است. هنگامی که انتخابات ریاست جمهوری در انتخابات بود، همه جا بحث بحث انتخابات بود. کی باید رییس جمهور شود؟ سوال و خواستی بود که همه مطرح می کردند.

بعضی ها که طرفدار یک کاندید بودند ازو حمایت و کاندید دیگر را شدیداً انتقاد میکردند. وقتی با تاکسی رفت و آمد میکردم تاکسی ران بعضی اوقات از من میپرسیدند: «بیادر همی کرزی سایب غنیمت اس هه، همی باید باز رییس جمهور شوه... حد اقل سرک ها ره خو جور کده(البته شاید منظورش از همان چند سرکی بود که روز های قبل از انتخابات با سرعت در حال بازسازی و نوسازی بود)، برق آمده... شاید مشکلات دگه ره که اس جور کنه امدفه» . دکانداری شکایت میکرد «امی شاروال [شهردار] ولا اگه کار کده بتانه... یک جای درست بر ازمی کراچی ها جور نمیکنن، پیش روی دکان های ما ره بند انداختن و سودای ماره خراب کدن.. امی رییس جمهور نو باید اول همی شاروال [شهردار]ره تغییر بته ». دوستانم هم به نوبه خود انتقادات و جانبداری های خودشان را داشتند. بعضی شان با کمپاین های مختلف کار میکردند و همواره در جر و بحث های به حمایت کاندید مورد حمایت شان خیلی جدی میشدند.

بعد از نتایج انتخابات روی آتش داغ بسیاری از جر و بحث ها آب سردی ریخته شد ولی از انتقادات متوجه دولت کاسته نشد که نشد. تاکسی ران ها شکایات شان ادامه داشت «هی بیادر ده ای بیروبار هیچ کار نمیشه، به بسیار مشکل ۱۰۰ یا ۲۰۰ غریبی میشه، ای دولت غیر از خورد و بورد هیچ ده فکر ازی چیزا نیس، هی هی همو خرک اس همو درک». شهردار با متهم شدن به فساد خبر ساز شد و حربه ای تازه بدست منتقدین افتاد. رییس جمهور جدید (همانی که بود و هست) که از جانب کشور های دوست (!!) شش ماه وقت دریافت کرد تا فساد را از اداره اش ریشه کن سازد بیشتر مورد انتقاد قرار گرفت.

این تازه گی ها بحث رد و یا تایید شدن وزاری پیشنهادی از جانب پارلمان داغ است. بار اول رییس جمهور برای معرفی وزرای کابینه جدیدش هفته ها وقت صرف کرد و با رایزنی و مشورت های بسیار اسامی ۲۴ وزیر را ارایه داشت که از جمله فقط ۷ تن رای اعتماد بدست آوردند. رد ۱۷ وزیر از جانب پارلمان واکنش های مختلفی در پی داشت. بعضی ها آنرا استفاده وکلای مردم (!!) از صلاحیت و حق شان، تعدادی بی کفایتی وزرای پیشنهادی که بعضی شان قبلاً هم در کابینه بودند، بعضی از کارشناسان آنرا بازی سیاسی و نشان دادن ضرب شصتی به رییس جمهورُ و بعضی اندک بودن تحایف و میهمانی های وزیران پیشنهادی به اعضای پارلمان قلمداد کردند.

همزمان با انتشار اسامی وزیران پیشنهادی بسیاری از مردم و کارشناسان آنرا توافقات قبلی خواندند و مخالفت شان را ابراز داشتند. بسیاری از حلقات ادعا داشتند که اشخاص و افراد کارشناس دیگری موجود اند که شایستگی احراز پست وزارت را دارند و این وزرای پیشنهاد بر اساس سلیقه های شخصی و توافقات سیاسی صورت گرفته و اصل شایسته سالاری اصلاً مد نظر نبوده. موضوعی که مرا بیشتر به فکر وا میدارد این همه مخالفت ها و اعتراض هایی است که ما منحیث مردم، از هر طراز و حرفه و پیشه ای است. وقتی سوال میکنی اگر این ها نه پس کی؟ به ندرت جوابی می گیری و یا اگر جواب هم میگری به نحوی اسامی جانبدارانه برده میشود. پس اگر ما با اینکه یک فرد هستیم این همه جانبدارانه فکر کنیم، رییس جمهور با این همه دوستانی که در کنار دارد و در احراز این مقام به وی کمک کرده اند چگونه توقع داریم غیر جانبدارانه و بر اساس اصل شایسته سالای انتخاب کند؟

درخت دشمنی بر کن که رنج بیشمار آرد ...................... نهال دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

به هر حال امروز بار دیگر ۱۶ وزیر پیشنهادی به پارلمان معرفی شدند تا از جانب اعضای پارلمان رآی اعتماد بگیرند!
و کلای محترم فکر کنم اینبار نهال دوستی بکارند و در ۴ سال آینده کام دل بر چینند . . . .



۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

نمی دانم اسم این نوشته را چه باید گذاشت؟؟

میخواهم چیزی بنویسم، ولی فقط نگاهم به صفحهء سفید خیره میماند. شاید توقع دارم از میان صفحه چیزی خود بخود بیرون شود، ولی اینچنین کاری هم ممکن نیست. وقتی به صفحه خیره مانده ام، افکارم به موضوعات مختلفی میپردازند. به آن مردی فکر میکنم که اکثراً حوالی ساعت ۹ نزدم میاید و سلام میکند «سلام استاد. رییس سایب آمده اگه همرایش کار داری». هر باری که می بینمش نیازمندی از چشمهای هویداست. سرو صورت آشفته اش، ریش رسیده و افکار از هم گسیخته اش حکایت از درد و رنج هایست که همه روزه با آن دست و گریبان است. روزی از مشکلاتش برایم گفت، از پدر مریضش، از خانه سردش ... شاید هر روز با امیدی میاید و من عاجزتر از آنم که بدانم چه و یا بتوانم کاری از برایش کنم. دلم میگیرد و احساس میکنم چرا باید کاری نتوانم بکنم؟

به کودکی فکر میکنم که شامگاهان وقتی کنار سرک پیاده میشوم و سوی خانه میروم سر راه ایستاده است. از بس کوچک است خیلی با خودش کلنجار میرود تا بتواند چند کلمهء سرهم کند و بگوید:«کاکا پیسه ء نان ره ندارم، یک چند روپیه خو بتی». وضعیتش رقت بار است. دست هایش چروکیده و خیلی سرد، صورتش سردو کبود است و چشمانش در تاریکی شامگاهان به سوسوی شمع میماند. بعضی اوقات چند افغانی پول خورد که با خود دارم را برایش میدهم و میگویم «هوش کو دگا ره خبر نکنی» و یا وعده روز دیگرش میدهم «باشه باز دگه روز بچیم»... با خود میگویم کجا زندگی میکند، آیا پدر و مادرش نگرانش نیستند؟ وقتی ما کوچک بودیم مادرم ترس داشت از پیش چشمانش دور شویم... حالا هم همینطور است با آن فرق که ما بزرگ شده ایم و کمتر به نگرانی مادرم توجه میکنیم.

به این اطفال وقتی مینگرم، کار های که میکنند و با چیز هایی که در فکر آن اندفراتر از سن و سالشان است. یاد کودکی هایم میافتم سالهایی که فکر کردن هم شاید بلد نبودم. خواستهایم فقط به جلد بعدی «د کمکیانو انیس» که بعضی اوقات داستان هایش به شماره بعدی بقیه میماند، به اجازه مادرم به چند لحظه بیرون از خانه رفتن و بازی کردن و بالاخره به دیدن فیلم کارتونی گرگ و خرگوش که از تلویزیون دولتی ساعت ۶ عصر پخش میگردید خلاصه میشد. چیزی دیگری از آن دوران یادم نمی آید که به ان فکر کرده باشم. غذا از کجا تهیه میشود، میوه و لباس و دیگر مایحتاج از کجا میایند اصلا خارج از محدوده فکرم بود.

به تفاوت نیاز های امروزی فکر میکنم. نیاز طبقه ای از مردم موتر آخرین مدل، لباس مد روز، آخرین سیستم کامپیوتر، جدید ترین موبایل و دیگر ابزار تکنالوژیکی به آرزو های کوچک شان مبدل شده اند. اعلانات تلویزیونی از تورید و فروش همهء این اجناس اگاهی میدهند و جاده ها و مغازه های کنار جاده ها مملو از همهء این اجناس اند و خریداران آن هم فراوان. نیاز طبقهء دیگری از داشتن سقفی روی سر، تکه پاره ای بر تن و لقمه غذایی روی سفره فرا تر نمی رود.

وقتی تا اینجا نوشتم، متوجه شدم چه پراگنده می نویسم، آرزو کردم کاش افکارم این همه پریشان نبود و چیزی مینوشتم... همان بهتر چیزی روی صفحه سفید خود بخود پدیدار شود... کاش اینطور بود...